در این سری مقالات قصد داریم تا مهمترین سوالاتی که همراهان سایت زندگی ناب در صفحه پرسش و پاسخ درباره «قانون جذب» پرسیدهاند و پاسخ آن را دادهایم را منتشر کنیم.
سعی میکنیم سوالاتی را انتخاب کنیم که به کار اغلب علاقهمندان به این حوزه بیاید.
در ضمن این مقالات بهصورت سریالی منتشر میشود. امیدواریم از خواندن آنها لذت ببرید.
سوال شماره هفتم:
یک سوال دارم چرا انسان بیشتر افراد منفی را جذب میکند درحالیکه همه ما دوست داریم افراد خوب در اطرافمان باشند تا افراد منفی!
پاسخ:
وقتی مدتی به هر دلیلی در درجات احساسی منفی هستید، افرادی را جذب میکنید که از همان احساس بد را بیشتر به شما میدهند. چراکه شما همیشه احساس را جذب میکنید.
البته احساسات شما در مورد افراد و موقعیتهای اطراف شما هم باعث جذب مستقیم افراد منفی میشود. به بیان بهتر وقتیکه از فردی آزرده هستید، (به هر دلیلی) پشت سرش گلایه و شکایت میکنید، «قانون جذب» اتفاقات زندگیتان را طوری ردیف میکند که افرادی وارد زندگیتان شوند تا از این احساس بد را بیشتر به شما بدهند!
مثلاً وقتی رانندگی میکنید، یک راننده عصبانی از پشت سر به ماشین شما میکوبد. آنگاه، هم ماشینتان آسیب میبیند و هم این اتفاق بهاضافه برخورد با این فردی عصبانی، شمارا ناراحت و رنجیدهخاطر میکند.
اما زمانی که روحیه شاد و احساسات خوبی دارید، وقتی فعالانه روی جنبههای مثبت افراد و موقعیتهای اطرافتان تمرکز میکنید، هرگاه یک نفر کار کوچکی برایتان انجام میدهند، خوشحال میشوید و از او قدردانی میکنید، «قانون جذب» اتفاقات زندگیتان را طوری میچیند که افرادی وارد زندگیتان شوند تا از این احساس خوب را بیشتر به شما بدهند! به همین سادگی.
درنتیجه؛ اینکه شما میخواهید افراد خوب در اطرافتان باشند به این بستگی دارد که آیا احساسات غالبتان درباره خودتان، روند کلی زندگیتان و افرادی که در اطرافتان هستند خوب است یا خیر؟
نکته کلیدی این است که: بهجای اینکه امیدوار باشید افرادی که جذب میکنید روحیه خوبی برای شما ایجاد کنند، اولازهمه درباره خودتان، محیط و افراد اطرافتان «احساس خوب» ایجاد کنید تا قانون جذب افراد شاد و مثبت را به زندگیتان بیاورد.
اگر میپرسید که چگونه این «احساس خوب» را ایجاد کنم؟ باید بگویم با تمرکز روی جنبههای مثبت آنها و برداشتن تمرکزتان از جنبههای منفیشان.
در آخر باید درک کنید که شما لیاقت و شایستگی معاشرت با افراد نیکو و مثبت رادارید.
سوال شماره هشتم:
من یک هدف مهم در زندگیام دارم که اغلب احساسم نسبت به آن خوب است ولی یکسری باورها دارم که بعضی وقتها احساسم را بد میکند. چند مقاله و کتاب خوب درباره باورها خواندم امتحان کردم بعضی مواقع جواب داد ولی یکراه سادهتر میخواهم برای تغییر باورهایم. ممنون میشم راهنمایی کنید
پاسخ:
ابتداییترین راه اینکه شما شدت خواسته یا همان هدف خودتان را قویتر کنید.
شدت خواسته خودتان را بالاتر ببرید. چطوری؟ نیروی «چرایی» خودتان را پیدا کنید و پررنگتر کنید. «چرا» میخواهید به هدفتان برسید؟ بعد سعی کنید خودتان را به لحظات بدون «مقاومت» برسانید. منظورم اینکه تا میتوانید احساساتتان را نسبت به روند کلی زندگیتان خوب کنید. بیشتر روی جنبههای مثبت زندگی تمرکز کنید. اگر به هدفتان برسید، چه احساسی خواهید داشت؟ آن احساسات خوب را با خودتان مرور کنید. با این کارها ارتعاشات باورهای بدتان ضعیفتر میشود. موفق باشید.
در آخر: یک نکته کوچک که ممکنه به کارتان بیاید. درک کنید؛ باورهای منفی یا مخرب شما یکشبه به وجود نیامدهاند، پس اگر باوری منفی را شناسایی کردید و درصدد تغییر آن شدید، در این مسیر به دنبال نتایج آنی نباشید. به بیان بهتر دنبال سریع نتیجه گرفتن نباشید.
الگوهای فکری جدید طول میکشند تا در ذهن ما جا بگیرند.
سوال نهم:
سوال: من یکسری اقدامات (که آنها را شناسایی کردهام) باید در جهت رسیدن به هدفم انجام بدم ولی ترس زیادی دارم، برای حل مشکل ترسم باید چهکار کنم؟
پاسخ: ترس یکی از مهمترین موانع بر سر راه موفقیت است. فرق افراد موفق و ناموفق در این است: موفقها ترس را احساس میکنند اما اجازه نمیدهند مانع پیشرویشان شود.
ناموفقها هم ترس را احساس میکنند اما اجازه میدهند مانع پیشرویشان شود.
سپس با آوردن انواع بهانهها به بذر این ترس خوراک میرسانند.
بزرگترین اشتباه مردم این است که منتظر میمانند تا این ترسشان فروکش کند. هیچوقت توی این دام نیافتید. به نظر من فقط در دو حالت ترس از اقدام کردن در افراد فروکش میکند.
حالت اول: وقتیکه آن فرد فوت میکند.
حالت دوم: وقتیکه باوجود ترس اقدامی انجام میدهد.
اگر بخواهیم صبر کنیم تا ترس از اقدام کردن در ما فروکش کند، باید تا روز فوتمان منتظر بمانیم. تمرین کنید (با اقدامات کوچک در طول زمان) تا باوجود ترس، نگرانی، تردید دست به اقدام بزنید.
شاید ترس شما به خاطر (طرد شدن) نه شنیدن از مشتریتان باشد. سعی کنید دراینباره چیزهای بیشتری یاد بگیرید. فکر میکنم کتابهایی برای حل این مشکل باشد. قرچ کنید.
در ضمن خانم سوزان جفرز یک کتاب عالی به نام «ترس را احساس کن ولی بههرحال انجامش بده» دارد. حتما این کتاب را بخوانید.
موفق باشید.
سوال دهم: من بیهدف و بیانگیزه هستم. هیچ هدف مهمی در زندگیام ندارم. ممکنه کمک کنید.
پاسخ: دوست دارید چه چیزی در زندگی شما متفاوت باشد؟ اگر بهطور مثال، بتوانید یک عصای جادویی تکان دهید و واقعیت موجود خود را به یک نسخه «جدید و بهبودیافته» تغییر دهید، دوست داشتید چه چیزهایی را تغییر میدادید؟
همین حالا یکتکه کاغذ بردارید و فهرستی از همهچیزهای کوچکی که شمارا آزار میدهد و عصبانی میکند، (مواردی که احساس بدی به شما میدهند) تهیه کنید.
فهرستی که از تفاوتهایی که در زندگیتان میبینید و شمارا آزار میدهند؛ و آنها را یادداشت کنید! بهتر است با موارد کوچک شروع کنید و بعد موارد بزرگتر را اضافه کنید.
حالا شما صاحب هدف/ اهداف هستید. چرا این را میگویم. چون این مواردی که احساس بدی به شما میدهند، باعث میشوند شما بفهمید چه چیزهایی را میخواهید تجربه کنید. پس هدف یا اهدافتان در ذهنتان شکل میگیرند. حالا تمام آن چیزهایی که میخواهید تجربه کنید را در مقابل لیست اولیه بنویسید.
مثلا:
من چاق هستم (موردی که آزارم میدهد و حس من را بد میکند) مقابل آن بنویسید: پس من تناسباندام را میخواهم (چیزی که دوست دارم تجربه کنم)
حالا به این سوالها جواب دهید:
چرا من شایسته داشتن بدنی خوشفرم هست؟
چرا میخواهم بدنم خوشفرم باشد؟
چرا میتوانم بدن خوشفرمی داشته باشم؟
و در آخر: اگر بدنم خوشفرم میشد، چه احساسی داشتم، چه لباسهایی میپوشدم؟
از این سوالات سرسری رد نشوید و با دقت پاسخ دهید.
موفق باشید.